دلایل اقبال و ادبار قلب چیست؟ درمان ادبار قلب چیست؟

تاریخ: 
Monday, 2015, March 23
اندازه ی فایل: 7.54 MB

پرسش:

 دلایل اقبال و ادبار قلب چیست؟ درمان ادبار قلب چیست؟ راهکاری درمورد پیشگیری و درمان سکون قلب، که در روایات در باب رفع و فتح قلب و سکون و کسر قلب بحث شده، بدهید. آیا ادبار قلب یعنی ایمان در دل از بین رفته و قلب منکوس شده است؟

 قلبی که دچار ادبار شود، آیا اسفل و اعلای قلب درهم ریخته و ایمان از بین رفته و باید از صفر شروع کند؟

 تأثیر ادبار بر درجات ایمان چیست؟

پاسخ:

قلوب چهار نوع اعراب دارند: رفع و فتح و جر و وقف. رفع قلب در ذکر خداست؛ و فتح قلب در رضایت مندی از خداست و جر قلب در اشتغال به غیر خداست و وقف قلب در غفلت از خداست...

 حدیث از امام صادق (ع) است: «اعراب القلوب علی أربعة انواع: رفع و فتح و خفض و وقف...»؛ این اوج هنر است، چون کلمه ها معمولاً در لغت عرب برخی این طور هستند که یا حالت رفعی دارد؛ مثل «علیًّ» و «العلیُّ». گاهی علامت فتح دارد؛ «العلیَّ» یا «علیّاً» هر دو فتح است. یا «العلیِّ» یا «علیٍّ» این حالت خفض یا جر یا کسره دارد. و یا سکون و وقف دارد، مثل بعضی واژه ها مثل «مِنْ».

 آقا فرمودند اعراب قلب ها بر چهار نوع است: رفع و فتح و خفض و وقف. وقف همان حالت سکون است. یکی یکی توضیح می دهم:

 «فَرَفْعُ الْقَلْبِ فی ذِکْرِ اللَّهِ»؛ وقتی که قلب ارتفاع پیدامی کند، رفعت پیدا می کند، وقتی که روح آدمی از زمین برمی خیزد و می خواهد بالا رود؛ چون رفع یعنی بالارفتن؛ حالت ارتفاع پیدا کند، باید به خداوند متصل شود. در یک مقاله ای، حقیر ذکر خدا را اتصال تفسیر کرده ام. این مقاله چاپ شد؛ «حقیقت ذکر». رفع قلب در ذکر خداست. یعنی وقتی قلب ارتفاع پیدا می کند که به او وصل شود. ببینید! شما یک دفعه اینترنتتان قطع است، یک متنی را تایپ می کنید. این فعلاً رفع پیدا نکرده است. ولی به مجردی که وصل به اینترنت شدید، به آنترنت هم وصل خواهیدشد. یعنی این متن دیگر برای شما نیست؛ دیگر بالا رفت. ذکر خدا همین طور است. فرد وقتی که در اندیشه ی خداست، برای خدا کار می کند، عشق خدا در قلبش است، برای خدا برمی خیزد، می خوابد، لذت می برد با خدا و اولیای خدا در ارتباط باشد، این حالت، حالت رفع است. پس حالت رفع در ذکر خداست. ذکر خدا هم با رفتار، با زبان، با قلب، با عشق، با محبت، با معرفت است؛ ذکر خدا خیلی معنادار است.

 ادبارها گاهی مقطعی است؛ مثلاً فرض کنید آدم در یک روز خاص با اهل دنیا خیلی محشور بوده است؛ یا صبح تا ظهر حالش بد بوده و سر درد داشته؛ یا حوادثی برایش پیش آمده و نمی تواند تحلیل کند؛ گاهی یک گناه مقطعی انجام داده است؛ گاهی زیاد از حد غذا خورده؛ گاهی با نامحرم زیاد صحبت کرده؛ گاهی یک کینه ی مختصری به فردی داشته؛ یک حسّ برتری طلبی، یک عدم اخلاص و... این ها ادبار مقطعی ایجاد می کند که این ها را می توان با توبه و استغفار، علی الخصوص هفتاد مرتبه استغفار حل کند. یا این که صبر کند تا اثر غذایی که زیاد بوده و خورده از بین برود، یا بعد از تکلّم زیاد با نامحرم یک توجّه ویژه ای به خدا بکند و استغفار نماید.

 گاهی این دلیل ادبار است و گاهی ادبارهای نهادینه شده، رسوب کرده و انبوه گناهانی است که برایش استغفار نکرده است.

 یک مثالی بزنم. ما صبحانه می خوریم و احساس می کنیم که لای دندان هایمان غذاست و کمی هم دندان ها جرم گرفته؛ یک مسواک استاندارد می زنیم و درست می شود. اما ممکن است در اثر مسواک نزدن و بی اعتنایی در طی چند ماه، دندان ها نیاز به جرمگیری دارد و ما باید نزد دندانپزشک برویم.

 گاهی علّت ادبارها، گناهان انبوه شده و یا تمایلات شدید به دنیا یا عشق های رهاشده است که این ها باید سامان پیدا کند. پس در حقیقت، ادبارهای قلب نازک یا ضخیم است که راهش این است که ما در تمایلاتمان به دنیا تجدیدنظر کنیم و یا راجع به گناهانمان و آثار آن ها فکر کنیم. کتاب «گناهان کبیره» و «قلب سلیم» شهید دستغیب در شناسانیدن آسیب های گناهان و رذیلت های اخلاقی مؤثر است. کتاب «نقش زبان در سرنوشت انسان» اثر حاج آقا مهدی فقیه ایمانی بسیار تأثیر دارد. گاهی در اثر حرف زدن زیاد، خواب زیاد، تن آسایی زیاد و... قلب آدم ادبارهایی پیدا می کند. راه درمان را هم اشاره کردیم؛ استغفار و تصمیم برای جبران.

 سؤال اول و دوم را قبلاً جواب دادم. و اما درمورد سؤال بعد. در مورد رفع و فتح قلب و سکون و کسر قلب که در روایات آمده، راهکار پیشگیری از سکون چیست؟ این را لطفاً آن روایت را ذکر کنید و منبعش را هم بفرمایید تا دقیقاً راجع به آن صحبت کنم. این طور یک مقدار دور از واقعه می شود و تیر به تاریکی زدن است. حالا دو سؤال دیگر هم وابسته به همین است. راهکار پیشگیری از سکون قلب چیست؟ درمان سکون چیست؟

 و اما سؤال بعدی: آیا با ادبار قلب، یعنی ایمان در دل از بین رفته است؟ وقلب منکوس شده است؟

نه؛ این اقبال و ادبارها شدید و خفیف دارد. گاهی خیلی خفیف است؛ یعنی در اثر این که فرد یک مقدار صبح تا ظهر مراعات نکرده، یک مقدار ظهر حال نماز باحال ندارد. گاهی این طور است. ولی گاهی از اوقات دراثر طولانی شدن گناهان فرد است. در این صورت خیلی دامنه دار می شود. مثالی که من در پاسخ های قبلی دادم و مثال زدم این بود که یک دفعه ما صبح تا ظهر با دندان ها کارمی کنیم و مسواک نمی زنیم؛ یک دفعه نه... حدود سه چهار روز مسواک نمی زنیم و یا شش ماه دندان ها مشکل پیدا می کند و جرم می گیرد و باید بعد از این به دندانپزشک مراجعه کنیم و جرم گیری بکنیم. حالات قلب هم دقیقاً همین طور است. گاهی فرد یک گناه می کند، یک قطره قیر روی آیینه می چکد؛ بعد دو تا گناه می شود، دو تا قطره؛ همین «نُكْتَةٌ سَوْدَاءُ» که در روایت آمده، همین است. یک نقطه ی سیاهی... و بعد نور به همان میزان به قلب نمی تابد. با گسترش گناه، این نقطه ها زیاد و زیاد می شود تا می شود آیه ی 10 سوره ی روم:

«ثُمَّ كَانَعَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاؤُوا السُّوأَى أَن كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِؤُون»؛

سرنوشت و پایان آدم های گنه کار این شد که شروع کردند آیات خدا را تکذیب کردن و بعد هم مسخره کردن. یعنی فرد، دیگر چون نور را نمی بیند، انکار می کند. آن قدر روی رخ آیینه ی دل قیر گناه می چسبد که اگر لامپ چهارهزاری و نورافکن های قوی تر از این هم بیاورید، آیینه انکار می کند که کدام نور؟ من نوری نمی بینم.

 پس راه مقابله با ادبار گوناگون است. یک دفعه آدم یک ضایعه پیدامی کند، یک جور باید جبران کند. گاهی ده تا ضایعه پیدا می کند؛ گاهی رسوب می شود. مثلاً کتری که روز اول شما سر اجاق گذاشته اید، روز اولِ اول... با آب اصفهان یک مقدار گچک در فضا می تابد. یک ماه که بگذرد، آرام آرام گچک ها به جدار می چسبد و بعد از شش هفت ماه یک لایه ی غلیظ گچک، به دیواره ی کتری می چسبد. البته بگویم که این مطلوب است. برای کتری و آب مطلوب است. ولی فرض کنید که افراد روی گچک نداشتن خیلی حساس اند. خب این کار می برد. به این راحتی نیست که شما یک اسکاچ بکشید ته کتری و این گچک ها از بین برود. باید بتراشید، یا روی شعله بگذارید آن قدر داغ شود که گچک ها رها و آزاد شود. دقیقاً قلب هم به همین شکل است.

 این عالم، عالم امثال است؛ عالم مِثل ها. تکوین و تشریع و روح آدمی، شباهت های زیادی به هم دارد. چون خداوند خالق همه ی این هاست، لذا می شود نمونه های ممثّل را پیدا کرد.

حالا ما چون می خواهیم به سؤال پاسخ دهیم و سؤال راجع به سکون بوده، لذا مجبوریم کمی سریع تر عبور کنیم. در هر صورت بهانه ای است که این حدیث زیبا را توضیح بیشتر دهیم.

 «وَ فَتْحُ الْقَلْبِ فی الرِّضا عَنِ اللَّهِ»... کی قلب فتح پیدا می کند؟ وقتی که از خداوند راضی شود. خب این فتح یک ظاهری دارد و یک باطنی. باطن این فتح، یعنی درِ قلب باز شود. کی درِ این قلب باز می شود؟ وقتی که فرد از خدا راضی باشد. خدا می گوید عجب بنده ی نازی است. حالا که این طور است، بگیر! رگباری از لطف ها متوجه او می شود. خدایا! ما را به تقسیمات خودت قانع قراربده! تو خیلی حکمت داری! تو کمبودی نداری! ما هم که طلبکار نیستیم. حتماً براساس حکمتی که ما از تو سراغ داریم این حکمت ها را پخش کرده ای. پس وقتی قلب فتح پیدا می کند که از خدا راضی باشد. در آن صورت من فکر می کنم که دریچه ی خیلی از فیض ها گشوده خواهدشد. فتح قلب اتفاق می افتد.

 «وَ خَفْضُ الْقَلْبِ فی الْاشْتِغالِ بغیرِ اللَّهِ»... وقتی جَرّ پیدا می کند، کسره پیدا می کند، خفض پیدا می کند که اشتغال به غیرالله داشته باشد. عزیزان! این اشتغال به غیرخدا این نیست که شما فکر کنید که الان با مردم حرف بزنید. این که شما فرض بکنید مشغول کار در یک آزمایشگاه یا کارگاه بشوید. به این اشتغال به غیر خدا نمی گویند. یا مثلاً دارید غذا می خورید. من یک مثالی می خواهم بزنم، شاید مطلب یک مقدار روشن شود:

یک دفعه برق در یک خانه هست؛ یک دفعه نیست. اگر برق در خانه باشد، تلویزیون را داخل یک پریز می زنید، اطو را داخل یک پریز می زنید، سشوار یا حالا چارشوار(!) را داخل یک پریز می زنید. به همین ترتیب از الکتریسیته استفاده های مختلف می کنید. همه اش هم وصل است. رفتارهای ما هم همین طور است. دارد غذا می خورد، وصل به شبکه است. برای چه غذا می خورد؟ برای این که قوی شود. چرا قوی شود؟ برای این که «قَوِّ علی خِدمَتِکَ جَوارِحی»؛ خدایا مرا در خدمت به خودت قوی و نیرومند کن! خب اگر این طور باشد، غذا خوردن اشتغال به غیرخدا نیست؛ اشتغال به خداست. مال یک آدم بی هدفِ پرتِ دورافتاده از یادخداست که وقتی به یاد خدا نیست، دارد پایین می رود؛ مثل جَرّ و خفض و کسره که پایین یک کلمه می رود، و این هم اُفت پیدا می کند. بعضی ها با تولّی، بعضی ها با تبرّی به خدا نزدیک می شوند؛ گاهی با یکی از این ها سعی می کنند نزدیک تر شوند. یک کسی می گوید من عشق می کنم به مردم برای خدا خدمت کنم؛ یک کسی می گوید که من باید خودم را بسازم که وقتی در جامعه حضور دارم، مردم تحت تأثیر حالات من قرار بگیرند و ساخته شوند.

 «وَ وَقْفُ الْقَلْبِ فِی الغَفْلَةِ عَنِ اللَّهِ»... قلب وقتی سکون و توقف پیدا می کند، که غفلت از خدا داشته باشد. اشتغال به غیرالله گاهی اوقات بار خنثی دارد. مشغول به دنیاست درحالی که روح بدی ندارد؛ دارد کارش را می کند؛ دارد غذایش را می خورد. ولی قلب وقتی متوقف می شود که از خداوند غافل باشد. یا بگوییم بالعکس، اشتغال به غیرخداوند خیلی اُفت است و وقف قلب یک حالت خنثی است. اگر یک حالت خنثی باشد، قلب متوقف است. الان ایشان متوجه خدا نیست... یک وقت آدم متوجه خدا نیست، ولی متوجه به غیرخدا هم نیست. این حالت توقف است. ولی یک دفعه نه! پرداخته است به چیزی که نباید بپردازد. دیگر این از حالت وقف خارج شده؛ کسر است؛ این کسر شأن اوست؛ اُفت است؛ فروافتاده است.

 پس یک حالت خنثی دارد. اشتغال به غیرالله خنثی نیست. غفلت از خداوند ضرر است، ولی در قیاس با اشتغال به غیر خدا یک مقدار شأنش فرق می کند. یک موقع یک فرد است خنثی است در برخورد با خدا؛ یک موقع نه... به شدت به غیر خدا پناه می برد.

 بعد فرموده اند: «ألا تری أن العبد إذا ذکر الله بالتعظیم خالصا ارتفع کل حجاب کان بینه وبین الله من قبل ذلک»؛ شما ندیده اید بنده وقتی خدا را خالصانه با تعظیم یاد می کند، تمام حجاب هایی که بین او و بین خدا بوده از قبل از این ها، مرتفع می شود؟»

شاید منظور امام صادق (ع) از رفع همین بوده؛ مرتفع می شود. وقتی این ها مرتفع شد، دیو چو بیرون رود فرشته درآید. یک رفع دومی هم اتفاق می افتد:

 «واذا انقاد القلب لمورد قضاء الله بشرط الرضا عنه کیف ینفتح القلب بالسرور والروح والراحه»؛ حالا این را بعضی ها «الرَّوح» می خوانند به معنی «شادابی». چون با «السرور» بیشتر هماهنگ است. بعضی ها هم «الرُّوح» می خوانند. می گویند روح خودش گاهی معنای نشاط و شادابی هم هست.

که وقتی قلب دربرابر قضای الهی تسلیم و مُنقاد می شود، به شرطی که از خدا راضی باشد... یک کسی کنار رودخانه نان خشک می خورد و مدام می گفت: شُکراًلِله... شُکراًلِله... شُکراًلِله... بعد یک کسی به او گفت که دیگر نان خشک هم شُکر دارد؟ بعد یک تعبیر بدی به کار برد. گفت اگر نعوذُبالله، نعوذبالله، نعوذبالله حالی اش بشود، از صدتا چوب برایش بدتر است! خب این به قضای الهی راضی نیست؛ گرچه قلب منقاد شده. می گوید همین نان خشک را بخور ولی راضی نیست. مقام رضایت، یک مقام است؛ یعنی شخص عشق می کند. وقتی که فرد منقاد شد به شرط رضایت از خداوند، چه طوری قلبش انفتاح پیدامی کند، شاداب می شود، شادابی می آید، راحتی و نشاط می آید.

 «و اذا اشتغل قلبه بشی ء من اسباب الدنیا کیف تجذه اذا ذکر الله بعد ذلک و ایاته منخفضا (مظلما) کبیت خراب خاوریا و لیس فیه العماره و لا مونس»؛ تعبیر این است:

وقتی که فرد اشتغال به چیزی از اسباب دنیا پیدا می کند، یعنی تقریباً غرق می شود در یک دنیای دیگری، بعد یاد خدا می کند بعد از این و مثل یک خانه ی خراب درهم ریخته ای است که در آن عمارتی نیست، مونسی نیست.

 در هر صورت، من دیدم سؤال در این حوزه است که «و اذا غفل عن ذکر الله کیف تراه بعد ذلک موقوفاً محجوباً»؛ وقتی که غفلت می کند از یاد خدا، او را چه طور می یابی بعد از این؟ که توقف پیدا کرده است؛ در حجاب است؛ « قد قسی و اظلم منذ فارق نور التعظیم »... قساوت پیداکرده است؛ تاریک شده است از زمانی که با نور تعظیم الهی مفارقت پیدا کرد.

 «فعلامة الرفع ثلاثة أشیاء: وجود الموافقة، و فقد المخالفة، و دوام الشوق»؛ ما از کجا بفهمیم رفع داریم؟ سه تا چیز است. وجود الموافقة؛ با خدا موافقت داشته باشی؛ پی حرفش بروی. و فقد المخالفة؛ مخالفت نکنی! و سوم و فقد المخالفة. وای چه قدر زیباست... آدم بعضی اتفاقات که می افتد لذت می برد. می گوید وای چه قدر خوب شد اذان رسید. چه قدر من نماز را دوست دارم... خیلی فرق است.

 «و علامة الفتح ثلاثة أشیاء: التوکّل علیه، و الصدق، و الیقین»؛ علامت فتح قلب هم سه چیز است. این که امور را به پروردگار بسپاریم؛ موردی... و صدق و راستی را پیشه کنیم و یقین داشته باشیم.

 «و علامة الخفض ثلاثة أشیاء: العجب، و الریاء، و الحرص»؛ علامت این که جر پیدا کرده و افتاده پایین و کسره پیدا کرده، سه چیز است؛ این که تعجب کند از خودش و از عقاید خودش و از امکاناتی که خداوند به او داده، هیچ کس را در اندازه های خودش نبیند. و این که دوست دارد عملش را به مردم نشان دهد و خیلی حرص هم دارد.

 «و علامة الوقف ثلاثة أشیاء: زوال حلاوة الطّاعة، و مرارة المعصیة، و التباس علم الحلال بالحرام»؛ وقتی قلب وقف پیدا می کند که شیرینی اطاعت از بین برود، وقتی هم گناه می کند برایش تلخ نیست. متأسفانه می آید با آگاهی حلال و حرام خدا را مخلوط می کند.

 این را مرحوم علامه مجلسی از مصباح الشریعه نقل کرده اند. برایم بسیار جالب است. مصباح الشریعه منسوب به امام صادق (ع) است.

 حالا برای رفع سکون باید چه کار کرد؟ برای رفع وقف چه کار باید کرد؟ باید شیرینی ذکر خدا را چشید. شیطان اول تا می آیید کمیل بخوانید، می گوید که خب حالا برو یک مطالعه ای بکن! نه آقا... امشب، شب جمعه است. من می خواهم کمیل بخوانم؛ قلبم شوق پیدا می کند. ما مشکل اصلی مان، نداشتن عشق است. همیشه بنده عرض کرده ام که از ما انسان ها اگر عشقی را می گیرند، باید عشقی را جایگزین کنند. اگر می خواهند عشق شهرت را از کسی بگیرند، باید عشق انس با خدا و فنا فی الله را به او بچشانیم. و این استاد می خواهد. بدون استاد و معلم و بدون زانوزدن فرد به جایی نمی رسد. واقعاً من دلم می سوزد برای عزیزانی که دنبال اساتید اخلاق نمی روند و می گویند ما خودمان مطالعه می کنیم. عزیزان! بنی صدر همین کار را کرد. بنی صدر در فرانسه نشسته بود کنار یخچال و آبمیوه می خورد و مطالعه می کرد. اقتصاد توحیدی هم نوشت. خیلی کتاب های اخلاق هم نوشت. اما مثل زن، بَزَک کرد و از ایران خارج شد و رسوایی آفرید. سیادتش هم مانعش نشد. فرزند روحانی بودن هم مانعش نشد. من یکی از عزیزان که خیلی آدم بزرگواری است، یک بار می گفت که ما الان نیازی به گروه نداریم و خودمان مطالعه می کنیم. یک سری رذیله ها در همین دوران رشد می کنند. خیلی باید مراقب باشیم.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

دسته بندی:
راهکارهای زندگی، عادات بد اخلاقی